هفده داستان کوتاه کوتاه
»میخهای روی دیوار
پسر بچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت. پدرش جعبه ای میخ به او داد و گفت هر بار که عصبانی میشود یک میخ به دیوار بکوبد. روز اول پسر بچه 37 میخ به دیوار کوبید. طی چند هفته بعد، همان طور که یاد میگرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند، تعداد میخهای کوبیده شده به دیوار کمتر میشد. او فهمید که مهار کردن عصبانیتش آسانتر از کوبیدن میخها به دیوار است. او این نکته را به پدرش گفت و پدرش هم پیشنهاد کرد که از این به بعد هر روز که میتواند عصبانیتش را کنترل کند یکی از میخها را از دیوار بیرون آورد. روزها گذشت و پسر بچه سر انجام توانست به پدرش بگوید که تمام میخها را از دیوار بیرون آورده است. پدر دست پسر بچه را گرفت و به کنار دیوار برد و گفت: پسرم تو کار خوبی انجام دادی. اما به سوراخهای روی دیوار نگاه کن. دیوار دیگر هرگز مثل گذشته اش نمیشود. وقتی تو در هنگام عصبانیت حرفهای بدی میزنی، آن حرفها همچنین آثاری به جای میگذارند. تو میتوانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری. اما هزاران بار عذر خواهی هم فایده ندارد. آن زخم سر جایش است. زخم زبان هم به اندازه چاقو دردناک است.
سن خودتان را ضرب در777 کنید وبعد در13 ضرب کنید عدد جالبی دست می آید
یه خر با یه گور خر مسابقه دو میدن گور خر برنده می شه خر میگه : قبول نیست تو لباس ورزشی تنت کرده بودی
??????????????????????????????????????????????????????????????????????????
غضنفر یک ایینه رو زمین پیدا می کنه. برش می داره، عکسش می افته توش، میگه: ببخشید نمی دونستم مال شماست
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
اصفهانیه تصادف کرده بود وسط خیابون نشسته بود میزد تو سرش می گفت ماشینم داغون شد! بدبخت شدم خاک تو سر شدم...افسر رفت بهش گفت بدبخت اینقد حرص ماشینتو میزنی نفهمدی دست چپت از مچ قطع شده...اصفهانیه یه نگاه به دستش کرد گفت:یاحضرت عباس ساعتم......!
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
به حیف نون می گن: اسم دکترت چیه؟ می گه: ترابی.
می گن: اسم کوچیکش چیه؟ می گه: فیزیو!
مشتری:آقا کتاب تازه چی دارید؟
فروشنده:سفرنامه ناصر خسرو
مشتری:من گفتم تازه این که مال نهصد سال پیش است
%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%
روزی مادری برای کودک خردسالش لالایی می خوان تا بخوابد کودک با دلخوری به مادرش گفت:میشه ساکت باشی تا من بخوابم!!
***********************************************************
مردی در تصادف بایک اتومبیل یکی از پاهایش را از دست داد و ادعای 500 میلیون پول کرد.
راننده گفت: اقا جان بنده میلیونر نیستم.
مرد گفت: من هم هزار پا نیستم