» موضوع اصلی را فراموش نکن
خانمیطوطی ای خرید، اما روز بعد آن را به مغازه برگرداند و به صاحب مغازه گفت: این پرنده صحبت نمیکند. صاحب مغازه پرسید: آیا در قفسش آینه ای هست؟ طوطیها خیلی آینه رادوست دارند. آنها تصویرشان را در آینه میبینند و شروع به صحبت میکنند. آن خانم یک آینه خرید و رفت. روز بعد دوباره آن خانم برگشت، طوطی هنوز صحبت نمیکرد. صاحب مغازه پرسید: نردبان چه؟ آیا در قفسش نردبانی است؟ طوطیها خیلی نردبان رادوست دارند. آن خانم یک نردبان خرید و رفت. اما روز بعد آن خانم باز هم آمد. صاحب مغازه گفت: آیا طوطی شما در قفسش تاب دارد؟ نه. خوب مشکل همین است. به محض لینکه شروع به تاب خوردن کند، حرف زدنش تحسین همه را بر میانگیزد. آن خانم با بی میلی تابی خرید و رفت. وقتی آن خانم روز بعد وارد مغازه شد، چهرا اش کاملا تغییر کرده بود. او گفت: طوطی مرد. صاحب مغازه یکه خورد و پرسید: واقعا متاسفم. آیا او یک کلمه هم حرف نزد؟ آن خانم پاسخ داد: چرا درست قبل از مردنش با صدایی ضعیف از من پرسید مگر در آن مغازه، غذایی برای طوطیها نمیفروختند؟
منبع: کتاب هفده داستان کوتاه کوتاه
2.آن چیست که دست وپا ندارد جز نام دو جانور ندارد؟
3.فلزی است که اگر ان را بر عکس بخوانی نام یک میوه است؟
اموزگار: بچه ها حالا که چهار فصل را یاد گرفتیم بگید بهترین موقع برای چیدن میوه کی است؟
یکی از شاگردان: زمانی که در باغ باز و باغبان خواب وسگ بسته است!!!
*******************************************
یادگرفتن بچه
بچه:بابا من همه چیزو بلدم.
پدر:ار کجا میدونی؟
بچه:اخه امروز معلممون گفت من دیگه نمیتونم چیزی بهت یاد بدم!!
*********************************************
ماهی
اولی:این ماهی رو یاقلاب گرفتی یا تور؟
دومی:هیچ کدام.باپول گرفتم
*********************************************
ماکارونی
کرمی در حال عبور به داخل یک دیگ ماکارونی می افتد ومی گوید:وای حمام چه قدر شلوغه!
بقعه حضرت سلطان :
مقبره ایکه به آرامگاه سلطان سنجر یا علا ءالدین تکش منسوب است بقعه ای است در روستای حضرت سلطان در بخش نوخندان درگز به نام بقعه حضرت سلطان و دقیقا معلوم نشده است که مربوط به کدامیک می باشد. این بقعه خشت و گلی در مسیر 10 کیلومتری جنوب جاده قوچان – درگز در شمال روستای حضرت سلطان قرار گرفته است.
برخی این بنا را به سلطان سنجر سلجوقی و برخی به سلطان تکش ( تکش باید از سلاطین خوارزمشاه باشد) منسوب می نمایند. اما به اعتقاد اهالی منطقه بنای مزبور مقبره سلطان سنجر سلجوقی است. اما با توجه به ظاهر و شکل معماری می توان این مقبره را به دوران سلجوقیان منسوب نمود. بقعه حضرت سلطان دارای طرح و نقشه ای مربع شکل به طول و عرض 70/7 متر است. ورودی این بنا از جانب جنوب غربی و متشکل از در چوبی کوچک است. پس از آن اتاقی مربع شکل قرار گرفته که نمای آن گچ کاری شده و در میانه ی اتاق سکویی گچی تعبیه گردیده که ضریحی بر آن استقرار یافته است. این سکو در حکم قبر و دارای نقوش اسلیمی و اشعاری به رنگ قرمز می باشد. بر فراز بنا نیز گنبدی بر روی چهار فیلپوش قرار گرفته و چهار زاویه آن با آجر به صورت کنگره ای آراسته شده است. بقعه حضرت سلطان دارای تزئینات خشتی و مقرنس های زیبایی است که به این مکان شکوه و زیبائی خاصی داده است.
عائله ی امام صادق و هزینه ی زندگی آن حضرت زیاد شده بود. امام به فکر افتاد که از طریق کسب و تجارت عایداتی به دست آورد تا جواب مخارج خانه را بدهد.
هزار دینار سرمایه فراهم کرد و به غلام خویش- که «مصادف» نام داشت- فرمود:
«این هزار دینار را بگیر و آماده ی تجارت و مسافرت به مصر باش. » .
مصادف رفت و با آن پول از نوع متاعی که معمولاً به مصر حمل می شد خرید و با کاروانی از تجار که همه از همان نوع متاع حمل کرده بودند به طرف مصر حرکت کرد.
همینکه نزدیک مصر رسیدند، قافله ی دیگری از تجار که از مصر خارج شده بود به آنها برخورد. اوضاع و احوال را از یکدیگر پرسیدند. ضمن گفتگوها معلوم شد که اخیرا متاعی که مصادف و رفقایش حمل می کنند بازار خوبی پیدا کرده و کمیاب شده است. صاحبان متاع از بخت نیک خود بسیار خوشحال شدند، و اتفاقا آن متاع از چیزهایی بود که مورد احتیاج عموم بود و مردم ناچار بودند به هر قیمت هست آن را خریداری کنند.
صاحبان متاع بعد از شنیدن این خبر مسرت بخش با یکدیگر همعهد شدند که به سودی کمتر از صددرصد نفروشند.
رفتند و وارد مصر شدند. مطلب همان طور بود که اطلاع یافته بودند. طبق عهدی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 263
که با هم بسته بودند بازار سیاه به وجود آوردند و به کمتر از دو برابر قیمتی که برای خود آنها تمام شده بود نفروختند.
مصادف با هزار دینار سود خالص به مدینه برگشت. خوشوقت و خوشحال به حضور امام صادق رفت و دو کیسه که هر کدام هزار دینار داشت جلو امام گذاشت.
امام پرسید: «اینها چیست؟ » گفت: «یکی از این دو کیسه سرمایه ای است که شما به من دادید، و دیگری- که مساوی اصل سرمایه است- سود خالصی است که به دست آمده. » .
امام: «سود زیادی است، بگو ببینم چطور شد که شما توانستید این قدر سود ببرید؟ » .
- قضیه از این قرار است که در نزدیک مصر اطلاع یافتیم که مال التجاره ی ما در آنجا کمیاب شده. هم قسم شدیم که به کمتر از صد درصد سود خالص نفروشیم، و همین کار را کردیم.
- سبحان اللّه! شما همچو کاری کردید؟ ! قسم خوردید که در میان مردمی مسلمان بازار سیاه درست کنید؟ ! قسم خوردید که به کمتر از سود خالصِ مساوی اصل سرمایه نفروشید؟ ! نه، همچو تجارت و سودی را من هرگز نمی خواهم.
سپس امام یکی از دو کیسه را برداشت و فرمود: «این سرمایه ی من» و به آن یکی دیگر دست نزد و فرمود: «من به آن کاری ندارم. » .
آنگاه فرمود:
«ای مصادف! شمشیر زدن از کسب حلال آسانتر است. »