از غضنفر می پرسند:می دونی فامیلی خداچیه؟
میگه :نمی دونم ولی گمون کنم وکیلی!!(خدا وکیلی)
*********************************************
معلم:چرامیگویند بان مادری ونمی گویند زبان پدری؟
شاگرد:چون فقط مادر در خانه حرف میزنه!
????????????????????????????????????????????????????
در یک مسابقه کشتی که مخصوص گربه ها بود یک گربه لاغر وضعیف تمام حریفان خودراشکست داده وبه فینال میرسد درفینال هم یک گربه بسیارقوی را شکست میدهدوقهرمان میشود.
خبرنگاران دور او راگرفته وسوال میکنند:رمز قهرمانی شما چه بود؟
گربه لاغر میگوید:بشوژه پدر اعتیاد من ببرم!(ببر tiger)
شخصی ادعای پیامبری می کرد مردم از او کتاب اسمانی خواستند،گفت :من کتاب ندارم ولی جزوه میدهم!!!
**********************************************************
معلم:جعفر اگر من سه تا تخم مرغ روی میز بگذارم توهم دو تای دیگر روی آنها بگذاری چند تا تخم مرغ می شود؟
جعفر:آقا اجازه من که نمی تونم مثل شما تخم بگذارم!
***********************************************************
ساده لوحی سوار اتوبوس میشه که راننده میگه:آقا بایدبلیط بدی بعدبری تو.
ساده لوح میگه:تواگه ادم بودی دیروز که بهت بلیط دادم پاره نمیکردی!!
چند حدیث زیبا از حضرت زینب علیهاالسلام
وسیله ارتباط خلق و خالق
ابوبکر با این سند: محمد بن زکریا، جعفر بن محمدبن عمارهکندى، پدرش، حسین بن صالح، حى دو مرد از بنىهاشم، از حضرتزینب علیهاالسلام دختر على علیهالسلام روایت کرد که زینب علیهاالسلام فرمود: «قالت فاطمه علیهاالسلام: ... و نحن وسیلته فىخلقه و نحن خاصته و محلقدسه و نحن حجته فى غیبه و نحن ورثه انبیائه...» «ما وسیلهارتباط خدا بامخلوقهاى او هستیم. ما برگزیدگان خداییم و جایگاه پاکىها، ما راهنماهاى روشن خداییم و وارث پیامبران اوهستیم».
بهشت جایگاه شیعیان
ابىحجاف (از محمدبن عمر بن حسن)، از زینب، به نقل از فاطمه علیهاالسلام و اشجع، بلیدبن سلیمان (از ابىحجاج، محمدبن عمرو هاشمى) اززینب دختر على علیهالسلام نقل کرد که فاطمه علیهاالسلام فرمود: «قالت فاطمه علیهاالسلام : ان رسول الله قال لعلى اما انک یابنابىطالب و شیعتک فىالجنه» «و سیجىء اقوام ینتحلون حبک ثمیمرقون من الاسلام کمایمرق السهم من الرمیه.» رسول خدا بهعلى علیهالسلام فرمود: «اى پسر ابوطالب! همانا تو و رهروان تو در بهشتاند و به زودى قومى مىآیند که از دوستى تو سخن مىگویند. آنگاه از اسلام فرار مىکنند. مانند پرت شدن تیر از کمان.»2
دوستى آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم
روایتى مشهور به «فاطمیات» در باب دوست داشتن آل محمد که بااین اسناد نقل شده است: «... عن فاطمه بنت السجاد على بن الحسین زین العابدین علیهالسلام عنفاطمه بنت ابى عبد الله الحسین علیهالسلام عن زینب بنت امیر المؤمنین علیهالسلام عن فاطمه بنت رسول الله صلیاللهعلیهوآله قالت: الا من مات على حب آل محمد مات شهیدا» «آگاه باشید هر کسى که بر دوستى آل محمد بمیرد، شهید است.»3
منبع:tebyan.net
momtazzahra.pardistheme.ir باز هم یک دزد بی ابرو نگران نباش تقلید کار حسابتو حسابی میرسم.چقدر به مخت فشار اوردی نام وبلاگ دیگران را برداشتی!!!!!
پیامبر اکرم (ص)فرمودند:
غافل ترین مردم کسی است که از دگرگونی دنیا از حالی به حال دیگر پند نگیرد
مسئول غذا دادن به تمساح ها بازنشسته شد.اما باید این کار را به نفر بعدی یاد می داد.بنابراین دونفری با مقداری گوشت به داخل قفس تمساح ها رفتند.
مسئول گفت گوش کن جوان تمساح ها بوی کسی را که همیشه به انها غذا میدهد را میشناسندوبه اوحمله نمی کنند.یادت باشد جوان هیچ کس دیگری نباید توی قفس بیایدچون تمساح ها اورا دریک چشم به هم زدن درسته قورت میدهند... کجایی جوان؟... ای بابا این چرا ناپدیدشد؟!
امروز همان فردایی است که دیروز منتظرش بودیم پس از آن به درستی استفاده کنیم.
نام: | زانتیا |
نام انگلیسی: | Xantia |
کارخانه مونتاژ کننده: | سایپا |
مشخصات کلی |
|
موتور استاندارد: | 2.0 |
حجم موتور: | 1998 |
حداکثر قدرت: | 127@5500 |
جعبه دنده: | 5 دنده دستی |
حداکثر سرعت: | 198 |
شتاب 0 تا 100: | 11.4 |
مشخصات فنی |
|
تعداد سیلندر: | 4 |
تعداد سوپاپ: | 16 |
نسبت سوپاپ به سیلندر: | 4 |
حداکثر گشتاور: | 177@4250 |
نسبت تراکم: | |
میزان مصرف بنزین خارج شهر: | 6.5 لیتر |
میزان مصرف بنزین داخل شهر: | 13.5 لیتر |
مشخصات خارجی |
|
طول: | 4524 میلیمتر |
عرض: | 1755 میلیمتر |
ارتفاع: | 1400 میلیمتر |
فاصله دو محور: | 2740 میلیمتر |
قطر تایر: | 15 |
عرض تایر: | 185 |
نسبت ارتفاع به عرض تایر: | 65 |
امکانات |
|
سیستم ضد قفل ABS: | دارد |
فرمان هیدرولیک: | دارد |
کیسه هوا: | راننده و سرنشین جلو |
قفل مرکزی: | دارد |
سایر مشخصات |
|
حجم مخزن: | 65 |
وزن در حالت معمول: | 1264 کیلوگرم |
تعداد سرنشین: | 4 |
توضیحات |
|
کارخانه سازنده: | سیتروئن « Citroen » |
کشور سازنده: | فرانسه |
شروع تولید: | 1993 |
پایان تولید: | 2001 |
امام علی (ع) : برای شخصیت خود ارزش و احترام قائل شوید و آنرا از اینکه در شوخ طبعی ها و داستانهای خنده آور و جایگاههای بیهوده گوئی وارد سازید بپرهیزید. غررالحکم صفحه 855
***************************************************************************
امام علی (ع) : آدمی به گفتارش سنجیده میشود و به رفتارش ارزیابی میگردد.پس چیزی بگو که کفه سخنت سنگین شود و کاری کن که قیمت رفتارت بالا رود. الحدیث جلد 1 صفحه 19
*****************************************************************************
امام علی (ع) : کسی که ناسنجیده و بدون آزمایش و معیارهای صحیح پیمان دوستی با دیگران ببندد ناچار باید به رفاقت اشرار و افراد فاسد تن در دهد . الحدیث جلد 1 صفحه 19
****************************************************************************
امام علی (ع) : غضب آتشی است مشتعل و فروزان کسی که خشم خود را فرو نشاند آن آتش را خاموش کرده است و آنکس که غضب و خشم را به حال خودش آزاد بگذارد اولین کسی است که در شعله های آن خواهد سوخت. الحدیث جلد 1 صفحه 143
خدایا جهان پادشاهی تو راست | ز ما خدمت آید خدائی تو راست |
پناه بلندی و پستی توئی | همه نیستند آنچه هستی توئی |
همه آفریدست بالا و پست | توئی آفرینندهی هر چه هست |
توئی برترین دانشآموز پاک | ز دانش قلم رانده بر لوح خاک |
چو شد حجتت بر خدائی درست | خرد داد بر تو گدائی نخست |
خرد را تو روشن بصر کردهای | چراغ هدایت تو بر کردهای |
توئی کاسمان را برافراختی | زمین را گذرگاه او ساختی |
توئی کافریدی ز یک قطره آب | گهرهای روشنتر از آفتاب |
تو آوردی از لطف جوهر پدید | به جوهر فروشان تو دادی کلید |
جواهر تو بخشی دل سنگ را | تو در روی جوهر کشی رنگ را |
نبارد هوا تا نگوئی ببار | زمین ناورد تا نگوئی ببار |
جهانی بدین خوبی آراستی | برون زان که یاریگری خواستی |
ز گرمی و سردی و از خشک و تر | سرشتی به اندازه یکدیگر |
چنان برکشیدی و بستی نگار | که به زان نیارد خرد در شمار |
مهندس بسی جوید از رازشان | نداند که چون کردی آغازشان |
نیاید ز ما جز نظر کردنی | دگر خفتنی باز یا خوردنی |
زبان برگشودن به اقرار تو | نینگیختن علت کار تو |
حسابی کزین بگذرد گمرهیست | ز راز تو اندیشه بیآگهیست |
به هرچ آفریدی و بستی طراز | نیازت نهای از همه بینیاز |
چنان آفریدی زمین و زمان | همان گردش انجم و آسمان |
که چندان که اندیشه گردد بلند | سر خود برون ناورد زین کمند |
نبود آفرینش تو بودی خدای | نباشد همی هم تو باشی به جای |
کواکب تو بربستی افلاک را | به مردم تو آراستی خاک را |
توئی گوهر آمای چار آخشیج | مسلسل کن گوهران در مزیج |
حصار فلک برکشیدی بلند | در او کردی اندیشه را شهربند |
چنان بستی آن طاق نیلوفری | که اندیشه را نیست زو برتری |
خرد تا ابد در نیابد تو را | که تاب خرد بر نتابد تو را |
وجود تو از حضرت تنگبار | کند پیک ادراک را سنگسار |
نه پرکندهای تا فراهم شوی | نه افزودهای نیز تا کم شوی |
خیال نظر خالی از راه تو | ز گردندگی دور درگاه تو |
سری کز تو گردد بلندی گرای | به افکندن کس نیفتد ز پای |
کسی را که قهر تو در سرفکند | به پامردی کس نگردد بلند |
همه زیر دستیم و فرمان پذیر | توئی یاوری ده توئی دستگیر |
اگر پای پیلست اگر پر مور | به هر یک تو دادی ضعیفی و زور |
چو نیرو فرستی به تقدیر پاک | به موری ز ماری برآری هلاک |
چوبرداری از رهگذر دود را | خورد پشهای مغز نمرود را |
چو در لشگر دشمن آری رحیل | به مرغان کشی پیل و اصحاب پیل |
گه از نطفهای نیک بختی دهی | گه از استخوانی درختی دهی |
گه آری خلیلی ز بتخانهای | گهی آشنائی ز بیگانهای |
گهی با چنان گوهر خانه خیز | چو بوطالبی را کنی سنگ ریز |
که را زهره آنکه از بیم تو | گشاید زبان جز به تسلیم تو |
زبان آوران را به تو بار نیست | که با مشعله گنج را کار نیست |
ستانی زبان از رقیبان راز | که تا راز سلطان نگویند باز |
مرا در غبار چنین تیره خاک | تو دادی دل روشن و جان پاک |
گر آلوده گردم من اندیشه نیست | جز آلودگی خاک را پیشه نیست |
گر این خاک روی از گنه تافتی | به آمرزش تو که ره یافتی |
گناه من ار نامدی در شمار | تو را نام کی بودی آمرزگار |
شب و روز در شام و در بامداد | تو بریادی از هر چه دارم به یاد |
چو اول شب آهنگ خواب آورم | به تسبیح نامت شتاب آورم |
چو در نیمشب سر برارم ز خواب | تو را خوانم و ریزم از دیده آب |
و گر بامدادست راهم به توست | همه روز تا شب پناهم به توست |
چو خواهم ز تو روز و شب یاوری | مکن شرمسارم در این داوری |
چنان دارم ای داور کارساز | کزین با نیازان شوم بینیاز |
پرستندهای کز ره بندگی | کند چون توئی را پرستندگی |
درین عالم آباد گردد به گنج | در آن عالم آزاد گردد ز رنج |
مرا نیست از خود حجابی به دست | حساب من از توست چندان که هست |
بد و نیک را از تو آید کلید | ز تو نیک و از من بد آید پدید |
تو نیکی کنی من نه بد کردهام | که بد را حوالت به خود کردهام |
ز توست اولین نقش را سرگذشت | به توست آخرین حرف را بازگشت |
ز تو آیتی در من آموختن | ز من دیو را دیده بر دوختن |
چو نام توام جان نوازی کند | به من دیو کی دست یازی کند |
ندارم روا با تو از خویشتن | که گویم تو باز گویم که من |
گر آسوده گر ناتوان میزیم | چنان که آفریدی چنان میزیم |
امیدم چنانست از آن بارگاه | که چون من شوم دور ازین کارگاه |
فرو ریزم از نظم و ترتیب خویش | دگرگونه گردم ز ترکیب خویش |
کند باد پرکنده خاک مرا | نبیند کسی جان پاک مرا |
پژوهنده حال سربست من | نهد تهمت نیست بر هست من |
ز غیب آن نمودارش آری بدست | کزین غایب آگاه باشد که هست |
چو بر هستی تو من سست رای | بسی حجت انگیختم دلگشای |
تو نیزار شود مهد من در نهفت | خبر ده که جان ماند اگر خاک خفت |
چنان گرم کن عزم رایم به تو | که خرم دل آیم چو آیم به تو |
همه همرهان تا به در با منند | چون من رفتم این دوستان دشمنند |
اگر چشم و گوشست اگر دست و پای | ز من باز مانند یک یک به جای |
توئی آنکه تا من منم با منی | درین در مبادم تهی دامنی |
درین ره که سر بر دری میزنم | به امید تاجی سری میزنم |
سری کان ندارم ازین در دریغ | به ار تاج بخشی بدان سر نه تیغ |
به حکمی که آن در ازل راندهای | نگردد قلم ز آنچه گرداندهای |
ولیکن به خواهش من حکم کش | کنم زین سخنها دل خویش خوش |
تو گفتی که هر کس در رنج و تاب | دعائی کند من کنم مستجاب |
چو عاجز رهاننده دانم تو را | درین عاجزی چون نخوانم تو را |
بلی کار تو بنده پروردنست | مرا کار با بندگی کردنست |
شکسته چنان گشتهام بلکه خرد | که آبادیم را همه باد برد |
توئی کز شکستم رهائی دهی | وگر بشکنی مومیائی دهی |
در این نیمشب کز تو جویم پناه | به مهتاب فضلم برافروز راه |
نگهدارم از رخنهی رهزنان | مکن شاد بر من دل دشمنان |
به شکرم رسان اول آنگه به گنج | نخستم صبوری ده آنگاه رنج |
بلائی که باشم در آن ناصبور | ز من دور دار ای بیداد دور |
گرم در بلائی کنی مبتلا | نخستم صبوری ده آنگه بلا |
گرم بشکنی ور نهی در نورد | کفی خاک خواهی ز من خواه گرد |
برون افتم از خود به پرکندگی | نیفتم برون با تو از بندگی |
به هر گوشه کافتم ثنا خوانمت | به هر جا که باشم خدا دانمت |
قرار همه هست بر نیستی | توئی آنکه بر یک قرار ایستی |
پژوهنده را یاوه زان شد کلید | کز اندازه خویشتن در تو دید |
کسی کز تو در تو نظاره کند | ورقهای بیهوده پاره کند |
نشاید تو را جز به تو یافتن | عنان باید از هر دری تافتن |
نظر تا بدین جاست منزل شناس | کزین بگذری در دل آید هراس |
سپردم به تو مایهی خویش را | تو دانی حساب کم و بیش را |